03/10/1403  
 
۱۳۹۰/۱۱/۰۸ ۱۱:۱۰
طبقه بندی:
  • اخبار سازمان
  • صنفی
چچ
روزگار بی وفا

یادداشتی از امیرحسین سعیدی نائینی

روزگار بی وفا

آنان که او را می‌شناسند می‌دانند گرم گفتار بود و نرم رفتار، فروتن و مهربان، پاس‌دار و سپاسگزار، پایمرد و دستیار. همواره خشم فرو می‌برد و چشم بهم می‌کرد.

در صبحگاهی زمستانی، یکی از یاران قدیمی خبر از رفتن بزرگمردی داد که غم فقدانش نرفتنی است.با صدایی خسته و آهسته گفت دکتر وفا غفاریان از میان ما رخت بربست. هنوز گوش از شنفتن آکنده است و هوش از پذیرفتن پراکنده و آنچنان روانم به هم ریخته که انگار باید

شرح غم با خون دل بر صفحه زرین نگارم /  ور نشانی‌ خواهی ‌اینک اشک ‌سرخ و روی زردم

زیرا جز از هزار یکی و از بسیار اندکی چون او نبینی. آری وفا رفت و از رفتنش بغضی به سراغم آمد که به قولی:

بعضی بغض‌ها شکستنی نیستند

فروخوردنی هم نیستند...!

برای بـریدن نفـــس می‌آیند... نمی‌روند....!

آنان که او را می‌شناسند می‌دانند گرم گفتار بود و نرم رفتار، فروتن و مهربان، پاس‌دار و سپاسگزار، پایمرد و دستیار. همواره خشم فرو می‌برد و چشم بهم می‌کرد. آهسته و آرام بود. بار زیردستان می‌برد و تیمار بینوایان می‌خورد. هر مایه زشتی فراموش می‌کرد و بر هر بدشنوی خاموش بود. تاب می‌برد و پیچ نمی‌داد. می‌بخشید و هیچ نمی‌خواست. در فرزانگی از همگنان پیش و به پوی مردانگی از همگان بیش بود. فرزانه پی کار می‌پویید و مردانه سامان ایران می‌جویید. سرشت و مایه‌اش دین و دانش بود. خاکش به درستی سرشته بودند و در گلش تخم راستی کشته بودند. از همه کس رسته و خود را به خدا بسته بود.

وفا از مردان قبیله نور بود که از حریفان سازمانی‌اش دور بود. بوروکراسی پوسیده اداری بر جای‌جای پیکر نازنینش زخم خنجر زد و با تمام وجود مقابل افکار بلند او سدی شده بود تا با تمام دانش و تعهد و توانی که داشت تنگناهای باندی را پهنایی نبخشد. وفا رفت و در روزگار بی‌وفا گامی به کام نخواهیم سپرد و بی آن چهر رامش خیزش جز با صد هزار اندوه، بامی به شام نخواهیم برد. نه یادش از دل فراموش است و نه زبان از ستایش کار و کردار و گفت و گذارش خاموش. وفا هم که مظهر وفا بود بی‌وفایی کرد زیرا با غمش ما را هم‌خانه کرد و زودتر از ما رفت.

از همت و کرم یاران حال و آینده مسالت می‌رود که آثار مکتوب او را ببینند و از یوسف گم‌شده ما نشانی یابند و بر روح پرفتوح او حمد و قل هو الهی بخوانند.دیگر نه زبانی که بیان حالی توان نمود، نه بیانی که راز آشکارا و نهانی توان سرود. فقط بار دیگر به حافظ جان دل سپاریم که انگار شرح دل ما را به نظم کشیده است.

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد / تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

اگرچه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند/ کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد

به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز/ به یار یک جهت حق‌گزار ما نرسد

هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی/ به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند/ یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد

دریغ قافله عمر کان چنان رفتند/ که گردشان به هوای دیار ما نرسد

دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش/ که بد به خاطر امیدوار ما نرسد

چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را/ غبار خاطری از ره ‌گذار ما نرسد

بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او/ به سمع پادشه کامگار نرسد

منتشر شده در هفته نامه عصر ارتباط شماره 422 - شنبه 8 بهمن 1390
منبع:
آدرس کوتاه شده: